درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو وبلاگ


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 284
بازدید کل : 47721
تعداد مطالب : 49
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


science home
خانه علوم
شنبه 4 شهريور 1398برچسب:, :: 18:0 ::  نويسنده : محمدرضا

 

 

دکتر طریق السوادان آیاتی را در قرآن مجید پیدا کرده‌ است که قید می‌کند موضوعی برابر با موضوعی دیگر است، مثلاً مرد برابر است با زن.

گرچه این مسئله از نظر صرف‌و‌نحو دستوری بی‌اشکال است اما واقعیت اعجاب‌آور این است که تعداد دفعاتی که کلمه مرد در قرآن دیده می‌شود 24مرتبه و تعداد دفعاتی که کلمه زن در قرآن دیده می‌شود هم 24 مرتبه است، درنتیجه، نه تنها این عبارت از نظر دستوری صحیح است، بلکه از نظر ریاضیات نیز کاملاً بی‌اشکال است، یعنی 24=24.

با مطالعه بیشتر آیات مختلف، او کشف نموده‌است که این مسئله درمورد همه چیزهایی که در قرآن ذکر شده این با آن برابر است، صدق می‌کند.به کلماتی که دفعات به‌کار بستن آن در قرآن ذکر شده، نگاه کنید:

دنیا 115 / آخرت 115

ملائک 88 / شیطان 88

زندگی 145 / مرگ 145

سود 50 / زیان 50

ملت (مردم) 50 /پیامبران 50

ابلیس 11 / پناه جستن از شر ابلیس 11

مصیبت 75 / شکر 75

صدقه 73 /رضایت 73

فریب خوردگان(گمراه شدگان) 17 /مردگان (مردم مرده) 17

مسلمین ?1/ جهاد ?1

طلا 8 / زندگی راحت 8

جادو ?0/ فتنه ?0

زکات 32 / برکت 32

ذهن ?9/ نور ?9

زبان 2? / موعظه(گفتار، اندرز) 2?

آرزو 8 / ترس 8

آشکارا سخن گفتن(سخنرانی) 18 /تبلیغ کردن 18

سختی 11? / صبر11?

محمد (صلوات الله علیه) ?/ شریعت(آموزه های حضرت محمد (ص) ?

مرد 2? / زن 2?

همچنین جالب است که نگاهی به دفعات تکرار کلمات زیر در قرآن داشته باشیم:

نماز 5، ماه 12، روز 3??

دریا 32، زمین(خشکی) 13

دریا + خشکی = 45=13+32

دریا = %1111111/71= 100 × 45/32

خشکی = % 88888889/28 = 100 × 45/13

دریا + خشکی = % 00/100

دانش بشری اخیراً اثبات نموده که آب 111/71%و خشکی 889/28 % از کره زمین را فراگرفته است.

آیا همه اینها اتفاقی است؟

سوال اینجاست که چه کسی به حضرت محمد(صلوات الله علیه) اینها را آموخته است؟ قرآن هم دقیقاً همین را بیان می‌کند.

 



دو شنبه 30 مرداد 1398برچسب:, :: 20:22 ::  نويسنده : محمدرضا

 

 

 

 

ادامه هم داره!!

منتها باید عضو شین!!

ادامش قشنگ تره ها!!

بابا عضو شین دیگه!!

چقدر کار داره؟؟!

 



ادامه مطلب ...


 

 

گذاشتم تو ادامه مطلب

برین ببینین

مخصوص با جنبه ها!!

 



ادامه مطلب ...


یک شنبه 29 مرداد 1398برچسب:, :: 15:8 ::  نويسنده : محمدرضا

کلمات قصار در مورد نظر دادن:

1.بدون سلام نیایید و بدون نظر نروید.

2.کی از تو نظر نخواست؟؟

3.وب ما نو نشده کهنه تر از دیروز است     گر دهد کاربر خوشگل نظری نوروز است

4.نذر دارم که همه نظر دهند

 

پس نظر بدین!!



13 شهريور 1391برچسب:, :: 11:48 ::  نويسنده : محمدرضا

به وبلاگ من خوش آمدید



13 شهريور 1391برچسب:, :: 11:48 ::  نويسنده : محمدرضا

                               فصلاول:مشورت مرد جوان با عموی دولت مندش

روزگاری،مردباهوشی میخواست دولت مند شود.او هرگز به خود نا امیدی راه نمیداد،احساس شکستنمیکرد و منتظر ستاره ی خوشیختی خود بود.او به عنوان دستیار حسابدار در یک شرکتتبلیغاتی نه چندان مشهور کار میکرد،و همچنان منتظر یاری بخت و اقبال خویش بود.حقوقنا چیزی داشت و اغلب احساس نا رضایتی از شغل خود میکردو علاقه ای هم به آننداشت.او همواره به فکر کار جدیدی بود،کاری مثل نوشتن یک رمان که او را دولتمندومهشور کند و به مشکلات مادی اش برای همیشه پایان دهد.اما آیا خواسته هایش،کمی نامعقول نبود؟آیا واقعاً استعداد و مهارت کافی برای نوشتن یک داستان پر فوروش راداشت؟یا نوشته هایش چرندیاتی بی سر و ته و غمگینمملو از بد بختی های خود بود؟حدودیک سال بود،که شغلش او را شدیداً آزار می داد.رئیس او هر روز صبح بشتر وقت خود راصرف خواندن روزنامه و نوشتن یادداشت میکرد و سپس نهار خوردن او سه ساعت طول میکشید.همچنین نظر خود را دائماً عوض می کرد و دستورات ضد نقیضی می داد.تنها رئیس اواین وضعیت را نداشت بلکه همکاران وی نیز به کار خود بی علاقه بودند.به نظر میرسیدکه آنها قدرت درک ندارند و خود را رها کرده اند.مرد باهوش جرئت نداشت در موردتصمیم برای ترک کار خود و شروع به نویسندگی به آنها چیزی بگوید و مطمئن بود او رامسخره خواهند کرد.او اغلب هنگام کار احساس می کرد هیچ تعلقی به دنیای آنهاندارد.گویی در کشور بیگانه زندگی می کند و نمیتواند با

انهاارتباط بر قرار کند.هر دوشنبه صبح از خود میپرسید که(چگونه می توان یک هفته دیگراین مکان را تحمل کرد)او احساس می کرد با پرونده های جمع شده روی میز خود بیگانهشده است و نیاز فروشندگان سیگار،ماشین یا نوشیدنی برای وی  بی اهمیت است.او شش ماه قبل،استعفا نامه ی خودرا نوشت و سپس آن را در پاکت گذاشت و به سمت دفتر رئیس خود رفت ولی هرگز نتوانستآن نامه را به وی بدهد.عجیب بود!سه،چهار سال پیش هیچ وقت فکر نمی کرد این کار راانجام دهدولی حلا اعتقادی به کار خود ندارد.عاملی که او را از استعفا باز می داشتاجبار بود یا ترس!به نظر میرسید جرات همیشگی به دست آوردن خواسته های خود را ازدست داده است.او منتظر فرصتی بود تا دلیل موجهی برای ترک کار خود پیدا کند ونگرانبود که آیا موفق میشود،یا همیشخ در حسرت رویاهایش خواهدبود؟آیا در او به دلیل بدیهای زیادش بود یا به فکر این بود که در حال پیر شدن است و باید آینده نگر و دوراندیش باشد؟یک روز که خیلی احساس یاس و سر خوردگی میکرد،ناگهان به یاد عمویدولتمندش افتاد.شاید بتواند راهی پیش رویش قرار دهد،یا بهتر از آن،سرمایه ای به اوبدهد.عمویش فردی مهربان و خوش دل بود و فوراً دعوت او را پذیرفت.ولی از وام دادنبه او خودداری کرد،زیرا فکر می کرد این کار برای وی نتیجه ندارد.عموبش پس از شنیدنمشکلات مذد جوان از او پرسید:(اکنون چند سال داری)مرد آهسته جواب داد(سی دوسال)سپس عمویش گفت:(آیا مدانی جان پل گتی بیست سه سال بود که برای اولین بار یکمیلیون دلار به دست آورد؟و وقتی من هم سن تو بودم نیم دلار سرمایه ام بود،پس چگونهتو در این سن سال برای گذراندن زندگی از من تقاضای وام می کنی؟)(چه میدونم،سخت کارمی کنم،گاهی بیش از پنجاه ساعت در هفته)،(آیا فکر می کنی کار زیاد باعث دولتمندی وخوش اقبالی می شود؟)،(همیشه همین فکر را دشته ام)،سا لانه چقدر درآمد داری؟به25000دلار میرسد، بله حدوداً،آیا فکر می کنی برای بدست آوردن 25000دلار در سالبایدده برابر کا کرد؟البته که نه،پس برای بدست آوردن این در آمد باید کاری کاملاًمتفاوت از کار تو باید انجام دادیا رازی در کار است که تو از آن بی خبری .میلماًهمین تور است.عمویش گفت:خوشبختانه حداقل این را می فهمی خیلی ها همین قدر هم درکنمیکنند.آنقدر به کار و تلاش مشغولند که لحظه ای فکر نمیکنند که چگونه مشکلات مالیخود را بر طرف کنند.آنها حتی زمانی را با این که چگونه دولتمتد شوند یا چرا تاکنون دولت مند نشده انداختصاص نمی دهند.مرد جوان گقته های عمویش را پذیرفت.او بهرغم رویاهای بلند پروازانه اش برای کسب ثروت هیچ وقت به راه رسیدن به آن فکر نکردهبود.او همواره سرگرم چیز های دیگری بود وهرگز راه حل اساسی برای این مسئله نیافتهبود.عمویش لحظه ای ساکت نماند سپس لبخند زد و گفت:تصمیم گرفته ام به تو کمک کنم.پستو را به کسی معرفی می کنم که مرا دو لتمند کرد.به او دولتمند آنی می گویند آیا اورا می شناسی؟نه اصلاً،لقب او به این دلیل است که وی ادعا می کند پس از یافتن رازواقعی دولتمند شدن،یک شبه دولتمند شد.او مدعی است می تواند دیگران را یاری کند تاآنها نیز همانند او فوراً در طی یک شب دولتمند شوند یا حداقل طرز فکر یک دولتمندرا پیدا کنند.او به سوی نقشه بسیار بزرگی روی دیوار اشاره کرد و شهر کوچک و دورافتاده ای به وی نشان داد و گفت:آیا تا به حال به آنجا رفته ای؟جوان گفت:نه.منتوصیه می کنم به آت جا به روی و آن مرد را پیدا کنی.چرا که ممکن است راز دولتمندشدنش برای تو فاش کند ای مرد دولتمند در خانه ای مجلل که در آن شهر بی همتاستزندگی می کند حتماً به راحتی آن را پیدا می کنی.جوان پرسید:چرا خودت این راز را بهمن نمیگی تا من دیگر مجبور به رفتن به آن جا نباشم.عویش پاسخ داد:زیرا من اجازه یفاش کردن این راز را ندارم.پیش از اینکه دولتمند آنی این راز را به من بگوید از منخواست تا سوگند یاد کنم که هرگز آن را به کسی نگویم ولی می توانم دیگران را پیش اوهدایت کنم.همه ی این موارد این مرد جوان را متعجب نمود. او  نسبت به این موضوع کاملاًکنجکاو شد و پرسید:آیامطمئنید که اصلاً نمی توانید در این مورد چیزی بگویید؟مطمئناً تنها کاری کهمیتوانم انجام دهم ای است که تو را نزد او بفرستم.سپس یک برگه از کشوی میز جوبیبزرگ خود در آورد و غوراً چند خط روی آن نوشت.برگه را تا کرد و در پاکت نامه ایگذاشت و به دست برادر زاده اش داد و گفت:این معرفی نامه و این هم نشانی دولتمندآنی. ولی باید قول بدهی محتویات نامه را نخوانی.اگر نامه را به خوانی باید نزد ویطوری وانمود کنی که از محتویات آن بی خبری ولی چگونه می توانی نشات دهی که این کاررا انجام نداده ای؟جوان به کلی گیج شده بود و از گفته های عمویش سر در نمی آوردولی پذیرفت.رفتار عمویش غیر عادی بود ولی به هر حال قصد کمک به وی را داشت جوانباید نسبت به غیر عادی بودن موضوع با اعتنا می بود.از عمویش بسیار تشکر کرد و آنجارا ترک کرد.

 



13 شهريور 1391برچسب:, :: 11:48 ::  نويسنده : محمدرضا

زندگی زیباست چشمی باز کن          گردشی در کوچه باغ راز کن

هر که عشقش در تماشا نقش بست      عینک بدبینی خود را شکست

علت عاشق ز علتها جداست           عشق اسطرلاب اسرار خداست

من میان جسمها جان دیده ام           درد را افکنده درمان دیده ام

دیده ام بر شاخه احساسها            میتپد دل در شمیم یاسها

زندگی موسیقی گنجشکهاست       زندگی باغ تماشای خداست

گر تو را نور یقین پیدا شود             میتواند زشت هم زیبا شود

حال من در شهر احساسم گم است    حال من عشق تمام مردم است

زندگی یعنی همین  پروازها             صبحها، لبخندها، آوازها

ای خطوط چهره ات قرآن من             ای تو جان جان جان جان من

با تو اشعارم پر از تو میشود           مثنوی هایم همه نو میشود

حرفهایم مرده را جان میدهد        واژه هایم بوی باران میدهد



13 شهريور 1391برچسب:, :: 11:48 ::  نويسنده : محمدرضا

 
کنوتپدرسن با نام ادبی «کنوت هامسون» روز چهارم ماه اوت سال 1859 در نروژ بهدنیا می‌آید. زندگی‌اش مملو از فراز و نشیب است و شاید بتوان نویسنده‌ایچنین را حاصل گذار از توفان‌های فقر و مسکنت دانست و هم بدین خاطر است کهدرس خواندن کلاسیک را رها می‌کند و به تحصیل در دانشگاه اجتماع می‌پردازد.

ایبنا: کنوت پدرسن تا دوره نویسندگی‌اش حدود بیست شغل عوض می‌کند.از کفاشی و راهداری گرفته تا معلمی. در سیزده سالگی به سیاحت می‌پردازد.

نه از آن‌گونه که درقاموس‌هاست، بلکه به دنبال کار، به آمریکا می‌رسد. آن جا نیز حدیث پی‌جوییکار، آنی رهایش نمی‌کند. بیمار می‌شود. پزشک، بیماری‌اش را سل تشخیصمی‌دهد. به نروژ برمی‌گردد تا در آغوش طبیعت کشورش (که بسیار گرامی‌اشمی‌داشت) جان بسپارد، اعلام می‌کنند که پزشکان در تشخیص اشتباه کرده‌‌اند.

در این زمان او بیست وشش ساله است. به روزنامه‌نگاری و نویسندگی دست می‌زند که ناکام می‌شود.تفرعن و غرورش به او اجازه از پا درآمدن را نمی‌دهد. در جایی می‌گوید: «منرودرروی بشریت تنها خواهم ماند. ولی تسلیم نخواهم شد.» دوباره به آمریکامی‌رود. دو یا سه سال بعد باز می‌گردد. در کوپنهاک مقیم می‌شود. کتاب«زندگی روشنفکری آمریکای مدرن» را که حاصل سفرش به آمریکاست به چاپمیرساند که با استقبال روبه‌رو می‌شود. پیش از این نیز کتاب گرسنگی اوهیجان برمی‌انگیزد.

سرانجام سال 1917، دربحبوحه‌ی جنگ اول جهانی کتاب «بیداری خاک» را به چاپ می‌سپارد که جایزه‌ینوبل ادبی را نصیب او می‌کند و عاقبت در سال 1952 در نورهولم در می‌گذرد.

درباره‌ی زندگی و آثارمتعدد این نویسنده پرکار، در آغاز کتاب «ویکتوریا» ی که او پیش از اینتوسط همین نشر گل آذین به چاپ رسیده است شرح مفصلی آمده و خواننده‌یعلاقمند می‌‌تواند به آن کتاب مراجعه کند.
کتاب «رُزا» اما ادامه‌یبی فاصله‌ کتاب «بنونی» است. در این اثر نیز شخصیت اصلی ـ یا یکی ازاصلی‌ترین شخصیت‌ها ـ جوان فعال و تازه به نوا رسیده‌ای است که اگر درگذشته همه او را «بنونی» یا «بنونی هارت ویگسن» می‌خوانده‌‌اند، اکنون میلدارد «ب. هارت‌ویچ» خوانده شود، زیرا این نام به او وزنه‌ی بیشتریمی‌بخشد.

هامسون در وجوداین فرد موضوعی را که برایش اهمیت بسیار دارد دنبال می‌کند؛ ابراز نفرتنسبت به پول. این زاده‌ به اصطلاح تمدن شهری که ارزش‌‌های کهن و انسانیفرهنگ روستایی را به آرامی نابود می‌کند.
در این صفحه‌ها نیز بهگونه‌ای که در «بنونی» دیده‌ایم، نویسنده رفتار و سلوک «مک» ارباب مغرورسیری لوند، نگرانی‌های «رزا» و رفتار خاص «بنونی» را از دیدگاه ناظری کهیک دانشجوی رهگذر و پرسه‌زن است دنبال می‌کند.

هامسون به شیوه‌ موردعلاقه‌ی خود که شرکت دادن شخصیت‌هایی از کتاب‌های دیگرش در کتاب دیگریاست، دختر مک سیری لوند، همان که یکی از دو شخصیت اصلی رمان «پان» است راوارد صحنه می‌کند تا از یک سو ابهام‌هایی را که مورد شخصیت و احساس‌های واحتمالاً برای خواننده‌ وجود دارد کم‌رنگ‌تر کند و از سوی دیگر از طریقنقشی که به این دختر واگذار می‌کند بر سیر رفتارهای دو قهرمان دیگر (بنونیو رُزا) تأثیر می‌گذارد.

خواننده‌ی دو اثر پیوستهبه هم «بنونی» و «رُزا» زمانی که آخرین صفحه‌ها را به پایان برساند ایناحساس را در خود خواهد یافت که دنیایی را که کنوت هامسون برایش می‌سازد درهر اثر، سیمایی دیگر می‌یابد و هیچ رمان او تکرار رمان پیشین او نیست.

رمانرزا نوشته کنوت هامسون،نویسنده نروژی را قاسم صنعوی به فارسی برگرداندهاست و انتشارات گل آذین آن را در سال1388 منتشر کرده است.



13 شهريور 1391برچسب:, :: 11:48 ::  نويسنده : محمدرضا

غم‌ و شادی‌ از   انفعالات‌ و کیفیات‌ نفسانی‌ محسوب‌ می‌شوند؛ غم‌نتیجه تأثر نفس‌ است‌ از حصول‌ امری‌ مکروه‌، و شادی‌ زاده‌ تأثر آن‌ ازامری‌ مطلوب‌ و دوست‌داشتنی‌. درروایات‌ و احادیث‌ آمده‌ است‌ که‌معصومان‌ و مؤمنان‌ حزن‌ و اندوهشان‌ در دل‌ است‌ و شادمانی‌ وسرور درچهره‌شان‌. 
برآنیم‌ تا درباره‌ تلقّی‌ و دیدگاه‌ حضرت‌ مولاناجلال‌الدّین‌، درباره‌ غم‌ و شادی‌ ومعانی‌ و مفاهیم‌ مختلف‌ آن‌ سخنی‌کوتاه‌ به‌ میان‌ آید؛ بر این‌ اساس‌، ابتدا به‌ غم‌ و متفرّعات‌ آن‌ازقبیل‌: عوامل‌ غم‌، عوامل‌ برطرف‌کننده‌ غم‌، انواع‌ غم‌ و ...پرداخته‌، سپس‌ به‌ واژه‌ شادی‌ ومتفرّعات‌ آن‌ از قبیل‌: عوامل‌ شادی‌،عوامل‌ ثبات‌ در شادی‌، جلوه‌های‌ شادی‌ و ... می‌پردازیم‌.
واژه‌ شادی‌ واژه‌ای‌ فارسی‌ است‌ که‌ در معنای‌ حاصل‌ مصدری‌ به‌ کار می‌رود.
▪مهم‌ترین‌برابرهای‌ آن‌ عبارت‌اند از: شادمانی‌، خوشحالی‌، بهج‌، بهجت‌،استبهاج‌، بشاشت‌، مسرّت‌، نشاط‌،طرب‌، ارتیاح‌، وجد، انبساط‌، سرور،فرح‌، سرّاء، مرحان‌، خوشدلی‌، رامش‌، مقابل‌ غم‌ و اندوه‌،سوگ‌، تیمار،کروز و کروژ و ... که‌ بعضی‌ از این‌ واژه‌ها عربی‌ است‌ و در قرآن‌ نیزبه‌ کار رفته‌ است‌.
و امّا واژه‌ غم‌ که‌ کوتاه‌شده‌ غم‌ّ ( با میم‌مشدّد ) است‌، لفظی‌ عربی‌ و کلمه‌ای‌ قرآنی‌ می‌باشد. این‌واژه‌ درپارسی‌ به‌ تخفیف‌ میم‌ استعمال‌ می‌شود و در هر دو زبان‌ تازی‌ و پارسی‌در معنای‌ اسمی‌ ومصدری‌ به‌ کار می‌رود.
▪ مهم‌ترین‌ برابرهای‌ آن‌عبارت‌اند از: حزن‌، اندوه‌، کرب‌، گرم‌، تیمار،خَدوک‌، حَزَن‌، کمَد،حَوبه‌، مَعطاء، اندیشه‌، نَجد، خُیس‌، شَجَن‌، فَرَم‌، زَلَه‌، غُمَّه‌ وغُصّه‌، آدرنگ‌ وآذرنگ‌ و ... .
اصولاً باید گفت‌ غم‌ و شادی‌ ازانفعالات‌ و کیفیات‌ نفسانی‌ محسوب‌ می‌شوند؛ غم‌ نتیجه‌ تأثّرنفس‌ است‌از حصول‌ امری‌ مکروه‌، و شادی‌ زاده‌ تأثّر آن‌ از امری‌ مطلوب‌ ودوست‌داشتنی‌. درروایات‌ و احادیث‌ آمده‌ است‌ که‌ معصومان‌ و مؤمنان‌حزن‌ و اندوهشان‌ در دل‌ است‌ و شادمانی‌ وسرور در چهره‌شان‌. درباره‌امام‌ علی‌ ( ع‌ ) هم‌ می‌گویند که‌ پس‌ از درگذشت‌ حضرت‌ پیامبر ( ص‌ )وفاطمه‌ ( س‌ ) بسیار محزون‌ شدند. حضرت‌ علی‌ ( ع‌ ) می‌فرماید که‌: «امّا حُزنی‌ فَسرْمَدُ» یعنی‌: حزن‌ من‌ محصول‌ عواطف‌ جاودانی‌ من‌ است‌.
در این‌ مقاله‌ برآنیم‌ تا درباره‌ تلقّی‌ و دیدگاه‌ حضرت‌ مولاناجلال‌الدّین‌، درباره‌ غم‌ و شادی‌ ومعانی‌ و مفاهیم‌ مختلف‌ آن‌ سخنی‌کوتاه‌ به‌ میان‌ آید؛ بر این‌ اساس‌، ابتدا به‌ غم‌ و متفرّعات‌ آن‌ازقبیل‌: عوامل‌ غم‌، عوامل‌ برطرف‌کننده‌ غم‌، انواع‌ غم‌ و ...پرداخته‌، سپس‌ به‌ واژه‌ شادی‌ ومتفرّعات‌ آن‌ از قبیل‌: عوامل‌ شادی‌،عوامل‌ ثبات‌ در شادی‌، جلوه‌های‌ شادی‌ و ... می‌پردازیم‌.
● عوامل‌ غم‌:
▪از نظر مولانا عوامل‌ غم‌ اعم‌ّ از نوع‌ محمود یا نامحمود آن‌، می‌تواندمختلف‌ باشد که‌ در اینجابه‌ تعدادی‌ از آنها اشاره‌ می‌شود:
۱) غرور و خودبینی‌:
ازآنجا که‌ انسان‌ مغرور، همه‌ چیز را برای‌ خود و در خدمت‌خویشتن‌می‌خواهد، چنین‌ می‌اندیشد که‌ همه‌ امور مورد علاقه‌اش‌ بایدبرای‌ او نه‌ تنها فراهم‌ باشد، بلکه‌ اززوال‌ و نیستی‌ هم‌ به‌ دور باشد؛پس‌ وقتی‌ که‌ با نبود آنها روبه‌رو می‌شود، دچار غم‌ و اندوه‌می‌گردد.
از بخار و گردِ بود و باد ماست‌
این‌ همه‌ غم‌ها که‌ اندر سینه‌هاست‌
۲) جفا کردن‌ با عقل‌ کل‌ و فرورفتن‌ در معاصی‌ و شهوات‌:
مقصوداز عقل‌ کل‌ خداوند است‌.مولانا عقیده‌ دارد که‌ مجموع‌ عالم‌، صورت‌ عقل‌کل‌ّ است‌؛ چون‌ با عقل‌ کل‌ به‌ کژروی‌ جفا کردی‌،صورت‌ عالم‌ تو را غم‌فزاید. ...
۳) دوری‌ از معشوق‌ و اصل‌ خود و اسیر صفات‌ سفلی‌ شدن‌: در دفتر دوم‌ چنین‌ آمده‌ که‌:
کی‌ فراق‌ روی‌ شاهان‌ زآن‌ کم‌ است‌؟
چون‌ نتیجه‌ی‌ْ هجر همراهان‌ غم‌ است‌
مولاناهنگام‌ تشبیه‌ روح‌ انسان‌ به‌ پرنده‌ای‌ که‌ از هوای‌ قابل‌ پرواز خودجدا مانده‌ و اسیر زمین‌شده‌ و بدین‌ سبب‌ دچار غصّه‌ و اندوه‌ گشته‌است‌، می‌گوید:
باشد اندر غصّه‌ و درد و حنین‌
مرغ‌ پرّنده‌ چو ماند در زمین‌
۴) آرزوهای‌ دراز:
درنظر مولانا، یکی‌ از علل‌ غم‌، طول‌ امل‌ است‌ و ترس‌ از طول‌ امل‌ درکلام‌حضرت‌ علی‌ ( ع‌ ) هم‌ آمده‌ است‌: « وَ اِن‌َّ أَخْوَف‌َ مَاأَخَاف‌ُ عَلَیکم‌ْ اِثْنَتَان‌ِ أَتِّبَاع‌ُ الْهَوی‌وَ طُول‌ُالاَْمَل‌ِ.»۵ من‌ بر شما از دو چیز بیشتر می‌ترسم‌؛ دنبال‌ هوای‌ نفس‌رفتن‌ و آرزوی‌ دراز در سر پختن‌. مولانا هم‌ می‌فرماید:
از بلای‌ نفس‌ پرحرص‌ و غمان‌
آدمی‌ را عجز و فقر آمد امان‌
که‌ بدان‌ خو کرده‌ است‌ آن‌ صید غول‌
آن‌ غم‌ آمد زآرزوهای‌ فضول

    دکتر محمّدرضا برزگر خالقی‌
این متن بخشی ازمقاله «غم‌ و شادی‌ از دیدگاه‌ مولانا» است که توسط دکتر محمّدرضا برزگرخالقی‌ در «همایش آموزه‌های مولانا برای انسان معاصر» ارائه شده است. 




13 شهريور 1391برچسب:, :: 11:48 ::  نويسنده : محمدرضا

کاربن می‌‌گذارم روی دهان‌ام

کربن هم پس نمی‌‌دهد

كه صدایم را بشنوی

یا شاید بفهمی

تركیب تلخی از کلمه‌ی منحوسبود و شیطان

اعتراف پینه‌بسته‌‌ای كه دردیگ‌‌های کهنه‌‌ی چشم‌هات

گود افتاد

دست‌هات

پشت گوش‌ام جا نمی‌شود..

در کاسه‌‌ی فاش جهنمی‌‌ام

جایی برای مسافران ندارم

من مهمان‌‌نواز خوبی نخواهمشد

تلاش می‌‌کنم كه تو را پشتگوش بیندازم

صد بار سیاه می‌‌شوم

تو کبود می‌‌شوی

لعنت به شقیقه‌‌ام

كه نفس‌‌هات از پشت گوش‌ام هم

می‌لرزانندش

گوش‌ام را ببرم

خیال‌ام راحت تبعید می‌‌شود

 

كه پلک زدن‌هایم را نشماری


صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب